۱۹ خرداد ۹۳ ، ۱۴:۲۳
۲ نظر Share

محبین183"

اسماعیل16سال داشت.در کوچه ما عروسی بود و همه محل دعوت.
گفتم باباآماده شو بریم.
-نه.
-چرا؟
-چون دوستم سعیدنمیاد،آخه لباس نونداره!
-از لباسهای خودت بهش بده.
گفت این جور به روحیه سعید ضربه میخوره!
نیامد تا دل بچه یتیمی نشکند!
_بسیجی شهید شمالی

*میلاد مبارک

نظرات (۲)

  1. msnbrk
    این یعنی به فکر همنوع بودن...
    نیازی به مسلمون بودن هم نداره.
    کافیه انسان باشی!
    به بعضی وقتی میگی کوکا کولا و پپسی نخورید،
    سودش میشه تیر و خمپاره رو سر و کله مردم بی گناه سوریه و غزه.
    سودش میشه سلاح تو دست داعشی ها و خون خوارهای زائران حرم ارباب!
    بعد خیلی ساده میگه:من نخورم یکی دیگه که میخره و میخوره!
    افسوس
  2. پریشان نویس
    آدم این داستان ها رامیشنود دلش میخواهد به حال خود زار بزند...
    به روزم با تا تو زمین سجده ای...
    Www.pqrishaniat.blog.ir
    :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی