توی کوچه پیرمردی دیدم که روی زمین سرد خوابیده بود
سن و سالم کم بود و چیزی نداشتم تا کمکش کنم
اون شب رختخواب آزارم می داد و خوابم نمی برد از فکر پیرمرد
رختخوابم رو جمع کردم و روی زمین سرد خوابیدم
می خواستم توی رنج پیرمرد شریک باشم
اون شب سرما به بدنم نفوذ کرد و مریض شدم
اما روحم شفا پیدا کرد
چه مریضی لذت بخشی..
شهید "چمران"
کاری از دست آدم بر نمیاد...
ولی میتونه با یه کاری همدردی شو ثابت کنه...
برای اینکه خودش حداقل بدونه که نباید بی تفاوت باشه!!!
برای احیای وجود خودش...