حساسیت داشت به بوی کباب،
حالش خیـلی بد می شد!
یک بار خیلی اصرار کردیم که چرا؟
گفت: اگر در میان مین بودی وبه خاطر اشتباهی چاشنی مین فسفری عمل می کرد و دوستت برای این که عملیات لو نره، آن را می گرفت زیر شکمش و ذره ذره آب می شد و حتی داد نمیزد،
و از ایـن ماجرا فقط بوی گوشت کباب شده توی فضا می ماند!
تو به این بو حساس نمی شدی؟!
مثل درک یک عربستانی از برف است...!
او برف را ندیده،فقط درموردش شنیده...!
و ما فقط حرف جنگ را شنیدیم!
خیلی هامان آرزوی شهادت میکنیم و وقتی موقع عمل برسد،
و حرف از گذشت از جان با ارزشمان شود،
با تمام وجود میخواهیم جانمان را بدهیم،
ولی نمیتوانیم...!
چون روح و نفس خودمون رو نساخته ایم!
بسازید..........
مهدی در راه است!
باید باشند کسانی که در راهش کباب شوند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!